جَبّاربن صَخر انصارى:از حاضران در بيعت عقبه دوم
جبّاربن صَخر بن اُميه انصارى از تيره خزرجى بنوسَلِمه است[1] و منسوبان به وى را جَبّارى گويند.[2] كنيه وى ابوعبداللّه [3] و به نوشته عسكرى، معروف به «ابن خَنْساء» بود.[4]مادرش عتيكه دختر خرشه[5] يا عُلَيّه[6] يا سعاد دختر سلمه از فرزندان جشم بن خزرج بود[7] كه احتمالاً برخى تصحيف باشد. برخى منابع شرح حال نگارى، افزون بر جباربن صخر از فردى با نام جابربن صخر[8] يا حيان بن ضمره[9] ياد كرده و عنوان جداگانه اى به اين دو نام اختصاص داده اند، در حالى كه اطلاعات مندرج ذيل اين دو نام همان اطلاعات مربوط به جبار بن صخر انصارى است، از اين رو به نظر مى رسد اين دو نام صورت تصحيف شده جباربن صخر باشد.[10]براساس تمامى روايات، او در عقبه دوم همراه 70 تن از انصار به منظور دعوت از پيامبر براى هجرت به مدينه، حضور داشت[11]، از اين رو در منابع از وى با وصف «عَقَبىّ» ياد شده است.[12] وى هنگام جايابى رسول خدا صلى الله عليه و آله براى استقرار در مدينه، هنگامى كه شتر آن حضرت در محله بنى نجار زانو زد با تحريك شتر رسول خدا، قصد داشت كه مركب پيامبر صلى الله عليه و آله را از آن محل به سوى سكونت گاه بنى سلمه هدايت كند كه موفق نشد.[13] در ماجراى عقد اخوت ميان مهاجر و انصار، پيامبر ميان وى و مقدادبن اسود برادرى برقرار كرد. [14]با آغاز درگيرى ها ميان رسول خدا و دشمنان اسلام، جباربن صخر در اين جنگ ها حضور فعال داشت.[15] بنابر اخبار، وى در غزوه بُواط كه پيامبر قصد حمله به كاروان تجارى قريش را داشت همراه رسول خدا بود. آن حضرت جبار و صحابى ديگرى را مأمور كرد تا پيشاپيش حركت كرده، در منطقه اُثايَه ـ در 25 فرسخى مدينه و در مسير جحفه به مكه ـ حوضى ساخته، آن را از آب پر كنند تا همراهان از آن استفاده كنند.[16] اين در حالى است كه به نقل ابن منده و ابونعيم پيامبر وى را مأمور تجسس از مشركان كرد.[17]يدر سال دوم هجرت، جباربن صخر در 32 سالگى با شركت در نبرد بدر[18] به هنگام فرار مشركان، نوفل بن خويلد را كه براى رهايى از كشته شدن، رزمندگان مسلمان را تحريك مى كرد تا اسيرش كنند و از فديه آزادى اش مالى به دست آورند به اسارت درآورد؛ اما امام على عليه السلام چون نوفل را ديد، خواسته رسول خدا صلى الله عليه و آله را درباره او (اللَّهم اكفني نوفل بن خويلد) تحقق بخشيد و او را كشت.[19] افزون بر فعاليت هاى ياد شده از جبار در جنگ بدر، برخى منابع او را نگهبان رسول خدا در اين جنگ معرفى كرده اند.[20]پس از پيروزى مسلمانان در بدر نگرانى هاى يهوديان از پيامبر بيشتر شد و يكى از اقدام هاى ايشان تلاش براى تفرقه ميان اوس و خزرج بود. حكايت شاس بن قيس يهودى يكى از همين كارهاست كه احتمالاً پس از بدر روى داده و سيره نگاران نيز اين رخداد را پس از وقايع نبرد بدر بيان كرده اند.[21] مفسران در شأن نزول آيه 100 آل عمران/3 آورده اند كه پس از حضور پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در مدينه و از ميان رفتن كينه ها و دشمنى ها ميان اوس و خزرج، يهوديان اين اوضاع را نپسنديده، درصدد زنده كردن دشمنى هاى پيشين ميان اين دو طايفه برآمدند. شاس بن قيس يهودى در اين زمينه پيشگام شد و با فرستادن واسطه اى در ميان گروهى از اوسيان و خزرجيان با يادآورى جنگ هاى ميان اين دو طايفه و نقل برخى اشعار آن ايام، عواطف ايشان را تحريك كرد. جباربن صخر خزرجى و اوس بن قيظى اوسى كه در اين جمع حضور داشتند به دام توطئه شاس گرفتار آمده، به نزاع برخاستند و از ديگر افراد عشيره خود نيز خواستند كه به آنان پيوسته، سلاح برگيرند. رسول خدا صلى الله عليه و آله چون از ماجرا آگاه شد، آنان را اندرز داد و از فراخوانى به مسائل جاهلى، نهى كرد. اندرز رسول خدا كارگر شد و ايشان از رفتار ناپسند خويش بازگشته، عذرخواهى كردند؛ آن گاه آيات 99 - 100 آل عمران/3 در اين باره نازل شد و از توطئه هاى يهود پرده برداشت[22]، هرچند برخى احتمال داده اند كه آيات ياد شده مورد خاصى را در نظر نداشته و به همه اقدام هاى يهوديان برضد رسول خدا اشاره مى كند.[23] خداوند در اين آيات يهوديان را نكوهش مى كنند كه چرا راه را بر مؤمنان مى بندند و به مؤمنان گوشزد مى كند كه چنانچه تحت تأثير يهوديان قرار گيرند، آن ها مؤمنان را به كفر بازخواهند گرداند: «قُل يـاَهلَ الكِتـبِ لِمَ تَصُدّونَ عَن سَبيلِ اللّهِ مَن ءامَنَ تَبغونَها عِوَجـًا واَنتُم شُهَداءُ ومَا اللّهُ بِغـفِلٍ عَمّا تَعمَلون * يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تُطيعوا فَريقـًا مِنَ الَّذينَ اوتُوا الكِتـبَ يَرُدّوكُم بَعدَ ايمـنِكُم كـفِرين». (آل عمران/3،99 - 100)جباربن صخر در نبرد احد نيز شركت كرد. در اين روز چون لشكر مسلمانان دچار آشفتگى و اضطراب شد به گونه اى كه مسلمانان يكديگر را مى زدند، جباربن صخر از روى سردرگمى ضربه اى بر سر حباب بن منذر انصارى از طايفه خود زد. [24] او همچنين شاهد كوچ بنى نضير از سرزمينشان پس از در افتادن با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و مى گفت: هرگز زر و زيور و شوكتى چون زر و زيور ايشان را در قومى نديده ام كه از سرزمينى به سرزمين ديگر تبعيد مى شوند.[25]بنابر دسته اى از روايات، جباربن صخر پس از به دار آويخته شدن خبيب بن عدى در اواخر سال چهارم هجرى در مكه، در سريه اى همراه عمرو بن اميه ضمرى ـ احتمالاً در سال پنجم ـ براى ترور ابوسفيان به آن ديار رفت[26] كه اين مأموريت، موفق نبود؛ گويا گزارش هاى موجود در اين زمينه به داستان گراييده و به نظر مى رسد در بيان جزئيات، افزوده هايى به اصل حادثه ملحق شده باشد.[27]جبار در سال هشتم و درپى شهادت عبداللّه بن رواحه، مسئول تخمين ميزان محصولات زراعى سرزمين هاى خيبر، جانشين وى گرديد.[28] عمر نيز به سبب تجاربى كه جبار در اين زمينه داشت، به هنگام اخراج يهوديان خيبر از جزيرة العرب وى و چند تن ديگر را متصدى قيمت گذارى و تقسيم زمين هاى خيبر كرد.[29] برخى مفسران ذيل آيه 15 فتح/48 به اين امر اشاره كرده اند.[30] پس از آن در تقسيم زمين هاى وادى القرى ميان مسلمانان دخالت داشت[31] و سهمى نيز به خود او رسيد.[32]جبار در سال نهم در سريه اى به فرماندهى امام على عليه السلام براى شكستن بت فُلس (بت قبيله طى در سرزمين نجد) شركت كرد و پرچم (لواء) اين سريه به دست او بود. به نقلى وى در اين جنگ براى چگونگى رويارويى با دشمن، طرحى را با امام على عليه السلام در ميان گذاشت كه امام آن را پسنديد و براساس آن عمل كرد.[33]هنگام فراخوانى رسول خدا براى جنگ تبوك در سال نهم، جدبن قيس كه از تيره بنى سلمه و بزرگ ايشان بود و در دل نفاق داشت[34]، از جباربن صخر و گروهى ديگر از بنو سلمه مى خواست كه به دليل گرمى هوا در جنگ شركت نكنند[35]؛ اما به رغم اين تلاش ها جبار در غزوه تبوك شركت كرد.او به سال 30 هجرى در خلافت عثمان در شهر مدينه در سن 60 سالگى درگذشت و نسلى از وى برجاى ماند.[36] سن وى هنگام رحلت با توجه به شركت وى در سن 32 سالگى در نبرد بدر، 60 سال بوده است[37]، بنابراين، گزارش نويسندگانى كه سن وى را به هنگام مرگ 62 سال نوشته اند، دقيق نيست.[38] دو دختر به نام هاى سميكه و عصيمه كه در شمار بيعت كنندگان با رسول خدايند، از جمله فرزندان وى بودند.[39]وى را در شمار صحابه رسول خدا و راويان آن حضرت برشمرده اند.[40]منابع
اخبار مكه، الفاكهى (م. 279 ق.)، به كوشش عبدالملك، بيروت، دارخضر، 1414 ق؛ اسباب النزول، الواحدى (م. 468 ق.)، به كوشش كمال بسيونى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ق؛ اسدالغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، بيروت، دار الكتاب العربى؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ الاكتفاء، ابى الربيع اندلسى، بيروت، عالم الكتب، 1417 ق؛ الاكمال فى اسماء الرجال، الخطيب التبريزى (م. 741 ق.)، تعليق: ابى اسداللّه بن الحافظ، قم، مؤسسه اهل بيت عليهم السلام ؛ امتاع الاسماع، المقريزى (م. 845 ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1420 ق؛ الانساب، السمعانى (م. 562 ق.)، به كوشش عبدالله عمر، بيروت، دارالجنان، 1408 ق؛ انساب الاشراف، البلاذرى (م. 279 ق.)، به كوشش سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دارالفكر، 1417 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البداية والنهايه، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دارالكتاب العربى، 1410 ق؛ تاريخ الخميس، حسين بن محمد الديار بكرى، بيروت، مؤسسة سفيان، 1283 ق؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر (م. 571 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ تاريخ المدينة المنوره، ابن شبّة النميرى (م. 262 ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دارالفكر، 1410 ق؛ تصحيفات المحدثين، حسن بن عبداللّه العسكرى (م. 382 ق.)، القاهرة، المطبعة العربية الحديثة، 1402 ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم (م. 327 ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصرية، 1419 ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1415 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم (م. 456 ق.)، به كوشش لجنة من العلماء، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ الدرر، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به كوشش شوقى ضيف، قاهرة، دارالمعارف، 1403 ق؛ رجال الطوسى، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش قيومى، قم، نشر اسلامى، 1415 ق؛ الروض الانف، السهيلى (م. 581 ق.)، به كوشش عبدالرحمن، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1412 ق؛ سبل الهدى، محمد بن يوسف الصالحى (م. 942 ق.)، به كوشش عادل احمد و على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1414 ق؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. 8 ـ 213 ق.)، به كوشش محمد محى الدين، مصر، مكتبة محمد على صبيح و اولاده، 1383 ق؛ صحيح مسلم، مسلم (م. 261 ق.)، بيروت، دارالفكر؛ الطبقات، خليفة بن خياط (م. 240 ق.)، به كوشش سهيل زكّار، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد (م. 230 ق.)، بيروت، دار صادر؛ عيون الاثر، ابن سيد الناس (م. 734 ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406 ق؛ اللباب فى تهذيب الانساب، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، به كوشش عبداللطيف، بيروت، دارالكتب العلمية، 1420 ق؛ المحبّر، ابن حبيب (م. 245 ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالافاق الجديده؛ المستدرك على الصحيحين، الحاكم النيشابورى (م. 405 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ معجم البلدان، ياقوت الحموى (م. 626 ق.)، بيروت، دارصادر، 1995 م؛ المعجم الكبير، الطبرانى (م. 360 ق.)، به كوشش حمدى عبدالمجيد، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ معرفة الصحابه، ابونعيم اصفهانى (م. 430 ق.)، به كوشش محمد حسن و مسعد عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422 ق؛ المغازى، الواقدى (م. 207 ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى، 1409 ق؛ نسب معد واليمن الكبير، ابن الكلبى (م. 204 ق.)، به كوشش ناجى حسن، بيروت، عالم الكتب، 1425 ق.منصور داداش نژاد[1]. نسب معد، ج 1، ص 428؛ جمهرة انساب العرب، ص 359؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 285 - 286.[2]. الانساب، ج 3، ص 254؛ اللباب، ج 1، ص 254.[3]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 576؛ اسدالغابه، ج 1، ص 265.[4]. تصحيفات المحدثين، ج 2، ص 481.[5]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 576.[6]. الطبقات، خليفه، ص 172.[7]. اسد الغابه، ج 1، ص 265.[8]. معرفه الصحابه، ج 1، ص 454؛ اسدالغابه، ج 1، ص 254.[9]. اسدالغابه، ج 2، ص 68.[10]. الاصابه، ج 2، ص 187؛ الاكمال، ص 35.[11]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 433؛ الدرر، ص 73؛ اخبار مكه، ج 4، ص 241.[12]. انساب الاشراف، ج 1، ص 286؛ المعجم الكبير، ج 2، ص 270؛ معرفة الصحابه، ج 2، ص 436.[13]. الدرر، ص 87؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 67؛ ج 8، ص 329؛ سبل الهدى، ج 3، ص 273.[14]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 576.[15]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 576.[16]. صحيح مسلم، ج 8، ص 233؛ اسدالغابه، ج 1، ص 265؛ معجم البلدان، ج 1، ص 90.[17]. اسد الغابه، ج 1، ص 265.[18]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 576؛ السيرة النبويه، ج 2، ص 316.[19]. المغازى، ج 1، ص 91 - 92؛ بحار الانوار، ج 19، ص 338.[20]. انساب الاشراف، ج 1، ص 286.[21]. السيرة النبويه، ج 2، ص 396؛ عيون الاثر، ج 1، ص 284.[22]. جامع البيان، ج 3، ص 32 - 33؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 3، ص 718؛ اسباب النزول، ص 99 - 100.[23]. التفسير الكبير، ج 8، ص 309.[24]. المغازى، ج 1، ص 234.[25]. المغازى، ج 1، ص 234.[26]. السيرة النبويه، ج 4، ص 1049؛ الاكتفاء، ج 2، ص 309.[27]. الروض الانف، ج 7، ص 495 - 496؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 458 - 459.[28]. السيرة النبويه، ج 3، ص 814؛ المغازى، ج 2، ص 691.[29]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 185؛ السيرة النبويه، ج 3، ص 817.[30]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 270.[31]. السيرة النبويه، ج 3، ص 817؛ المغازى، ج 2، ص 720 - 721.[32]. المغازى، ج 2، ص 721.[33]. المغازى، ج 3، ص 984 - 985؛ تاريخ دمشق، ج 69، ص 195.[34]. اسباب النزول، 252؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 141 - 142.[35]. المغازى، ج 3، ص 993.[36]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 576.[37]. البداية والنهايه، ج 7، ص 175؛ تاريخ الاسلام، ج 3، ص 333.[38]. المستدرك، ج 3، ص 223؛ الاصابه، ج 1، ص 560.[39]. نك: المحبر، ص 427؛ الطبقات، ابن سعد، ج 8، ص 407.[40]. نك: رجال الطوسى، ص 33؛ الثقات، ج 3، ص 64.